جدول جو
جدول جو

معنی رسوم دار - جستجوی لغت در جدول جو

رسوم دار
(گُ تَ / تِ)
کسی که علاوه بر مواجب، وظیفۀ دیگر داشته باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سوگ دار
تصویر سوگ دار
عزادار، ماتم دار، سوگوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سم دار
تصویر سم دار
دارای سم، زهردار، در علم زیست شناسی ویژگی هر جانوری که دارای زهر باشد مانند مار و عقرب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سم دار
تصویر سم دار
ویژگی هر جانوری که دارای سم باشد مانند اسب و استر
فرهنگ فارسی عمید
(بِ رِ)
زهردار. (آنندراج). زهردار و سامه و هر چیز که در آن زهر بود و حیوانی که دارای زهرباشد، مانند: عقرب و مار و جز آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ / دِ)
حیواناتی که دارای سم باشند. ذوالحافر و چارپایانی که دارای سم باشند مانند اسب و استر و جز آن. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گِرْ یَ / یِ زَ دَ / دِ)
کسی که مأمور پذیرایی رسولان بود (عهد غزنویان) (نظیر رئیس تشریفات وزارت امور خارجه). (فرهنگ فارسی معین). رئیس تشریفات دربار شاهان قدیم بویژه در عهد غزنویان. (یادداشت مؤلف) : رسولدار رسول را بیاورد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 295). امیر فرمود رسولدار را که رسول را پیش باید آورد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 42). تا آنگاه که رسولدار را به سرایی که ساخته بودند فرودآوردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 42). اوستادم خواجه بونصرمشکان مثالی که رسم بود رسولدار بوعلی را بداد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 289). خلعت را رسولدار پگاه به سرای رسول رفته و ببرده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 376)
لغت نامه دهخدا
(گِ رِهْ گُ دَ / دِ)
مؤدب. آنکه به آداب و سنن جاری آشنا باشد. (یادداشت مؤلف). که عادات و آداب معمولی بین مردم رابداند. آداب دان. آشنا به آداب معاشرت. آشنا به آیین و شیوه و طریقه. مبادی آداب. قاعده دان:
نادیده روزگارم از آن رسم دان نیم
آری به روزگار شود مرد رسم دان.
ابوالمعالی رازی
لغت نامه دهخدا
(بَ بُ دَ / دِ)
صاحب خرطوم. دارای خرطوم:
همه خرطوم دار و شاخ گرای
گاو و پیلی نموده در یک جای.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از روح دار
تصویر روح دار
جاندار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسول دار
تصویر رسول دار
سالار بار میزبان فرستادگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سم دار
تصویر سم دار
حیواناتی که دارای سم باشند زهر دار
فرهنگ لغت هوشیار
کسیکه مامور پذیرایی رسولان بود (نظیر رئیس تشریفات وزارت خارجه) (غزنویان)
فرهنگ لغت هوشیار
رئیس، سرپرست، رهبر، خانقاه دار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
زهردار، سمی، زهری
متضاد: بی زهر، سم آلود، زهرناک، زهرآگین
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آویز چوبی روی اجاق در خانه های ییلاقی که جهت خشک کردن هیزم
فرهنگ گویش مازندرانی
سرو سروجنگلی
فرهنگ گویش مازندرانی
آبدار
دیکشنری اردو به فارسی
رسوب ساز، رسوب دهنده
دیکشنری اردو به فارسی